جستجو
فارسی
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
عنوان
رونویس
برنامه بعدی
 

ارزش والای زن بودن، قسمت ۱۳ از ۲۰

جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
هر کسی که بخاطر پیشکشی یا هر مزیتی با دیگران در ارتباط باشد، باید کارمای آن شخص را سهیم شود. و شما هرگز نمی‌دانید که پیروان در خانه چه می‌کنند، یا در دل‌شان چه فکری می‌کنند، یا چقدر کارمای بد در این زندگی یا از زندگی قبل دارند که به طرف شما می آید. شما باید تمام اینها را بخاطر بسپارید و تحمل کنید. پس، اگر راهب، راهبه یا کشیش هستید، باید واقعاً، واقعاً، هر روز متواضعانه از خدا تشکر کنید، از بوداها تشکر کنید برای کمک به شما، برای بخشیدن شما، برای حمایت از شما، بوسیله قدرتشان. وگرنه یک انسان به‌تنهایی نمی‌تواند همه این‌ها را هضم کند.

در آولاک (ویتنام) داستانی بود که معلم من که یک راهبه بود برایم تعریف کرد وقتی در آلمان پناهنده بود. من در یک اردوگاه پناهندگان در ALAC (مرکز مشاوره و کمک‌های حقوقی) کار می‌کردم، و یک خانواده بودایی چهار نفره - متشکل از دو راهب و دو راهبه بود. شوهر و پسر راهب بودند و دختر و مادر به قول راهبه مادر، راهبه بودند. آن‌ها کسانی هستند که شاهد عهدی که من کردم بودند، درمقابل آنها عهد کردم. به من گفتند هر آرزویی کردم، اگر عود هرگز پیچ نخورد، به پایین متمایل نشود، پایین نیفتد، خاکستر عود نریزد، آن وقت آرزوی من برآورده می‌شود. آرزوی من واقعی و باخلوص بود. همه عودها صاف ماندند - همه سوختند، اما هیچ‌ خاکستری نریخت. به همین دلیل بعد از اینکه به هیمالیا رفتم و برگشتم، می‌خواستم محبت او را جبران کنم، چون او چیزی دربارۀ بوداها و بودایی‌ها به من آموخت و ایمان مرا به آئین بودایی بیشتر تشویق کرد.

من آن زمان، هم ایمان به مذهب بودایی و هم به مسیحیت داشتم، بنابراین صلیبی بر سینه‌ام آویزان کرده بودم. یکی از کارمندان "کاریتاس" آن را به من داد و من آن را برگردنم انداختم. راهبه‌های بودایی از صلیبی که می‌انداختم خوششان نمی آمد. ترجیح می‌دادند به جای آن مجسمه بودا را بیاندازم. آنها دوست داشتند مرا به جای مسیحیت به سمت آئین بودا بکشانند. به شما می‌گویم، پیروی از یک باور در این دنیا دشوار است چون دیگران دوست دارند شما را به آن دین دیگر خود بکشانند، چون فکر می‌کنند آئین بودایی بهتر است و دیگری فکر می‌کند مسیحیت بهتر است و غیره. آنها میتوانند تا ابد دعوا کنند، حداقل شفاهی. اما در خانواده من، پدرم مسیحی بود، مادربزرگ و مادرم بودایی، پس من چه باید کنم؟ من در هر دو سنت به دنیا آمدم و بزرگ شدم.

و عهد من آن زمان در برابر آن چهار رهبانی این بود که فکر کنم زندگی‌ام... به بوداها در بهشت گفتم «زندگی من به‌عنوان یک انسان خیلی بد نیست. من می‌دانم که زندگی یک انسان بد است، اما زندگی من خیلی بد نیست. پس خواهش می‌کنم، اگر اجری دارم، لطفا آن را به بدترین،بدترین روح های ممکن منتقل کنید، اما نگذارید من آن را بدانم.» و این‌گونه بود که همه عودها صاف ماندند. و آن زمان به راهبان و راهبه‌ها نگفتم، اما فکر می‌کنم حالا می‌توانم بگویم. گفتم، و چرا نه؟ یک ‌لحظه، الان می‌پرسم که آیا اشتباه بود یا نه. خیر، آن دیگر درحال وقوع است. اکنون خیلی پیر هستم و چند دهه است که این کار را انجام می‌دهم، و هرگز نمی‌دانم که آیا فردا خواهم مرد یا نه، چون بسیار سخت کار می‌کنم و دائم درحال سفرم، پس مهم نیست. وگرنه همیشه آن را در ذهنتان خواهید داشت. «او چه گفت؟ او چه عهدی کرد؟ چرا عودها صاف ایستادند و هیچ خاکستری از آنها پایین نریخت؟ او چه گفت؟» و ذهن شما را بیش از حد مشغول می‌کند.

بنابراین، آن واقعاً در زندگی من اتفاق افتاد. از آن زمان، این اتفاق همیشه افتاده است. اما قبلاً بی آنکه من بدانم اتفاق افتاد. درست مثل اینکه من از اول یک بودا به دنیا آمدم، اما وقتی بزرگتر شدم اجازه نداشتم بدانم. باید می‌رفتم و دوباره آن را پس می‌گرفتم. و بعد از اینکه فهمیدم، دیگر جرأت نکردم چیزی بگویم، چون میتوانم ببینم که همه اساتید به مردم می‌گویند که استادانی از جانب خدا و بودا هستند و غیره و همه آنها زندگی خیلی وحشتناکی دارند و به هرحال افراد زیادی به آنها ایمان ندارند.

حتی برای اینکه یک استاد معمولی بودن حتی اینکه استاد اعظم باشم، خیلی به من حمله شده، دیگر چه برسد به مایتریا بودا یا مسیح بودن، آن یگانه فرد، برای این دوره زمانی که می‌تواند به دنیا کمک کند. مسلم است که مردم باور نمی‌کنند. اگر به من نگاه کنند، می‌گویند، «چه؟ او فقط‌ یک زن کوچک است. او چگونه می‌تواند یک بودا باشد؟ یک زن نمی‌تواند یک بودا باشد.» اگر من دیگر یک بودا باشم چه؟ به این نحو می‌توانم کارهای بسیاری انجام دهم. من میتوانم یک زن یا مرد بشوم، بستگی به این دارد که چه چیزی بیشترین فایده را برای انسان‌ها دارد. پس حتی اگر باور ندارید که من یک بودا هستم، لطفاً چیز بدی دربارۀ من نگویید. وگرنه نمی توانم کمکتان کنم. من قصد ندارم شما را تهدید کنم. به خدا و به بوداها قسم که حقیقت را به شما گفتم. وگرنه باید مجازات بشوم، مثلاً وجودم را برای همیشه از دست بدهم. دیگر چه چیزی می‌خواهم به شما بگویم؟ یک لحظه، در موردش فکر می‌کنم.

آهان، بله، فراموش کردم که می‌خواستم دربارۀ سوترای لوتوس صحبت کنم که در آن منجوشری به یک سائل گفت که او به قلمرو اقیانوس رفت، و یکی از ارواح، یک روح آب، دختر یک اژدها، دختر پادشاه اژدها - غالباً پادشاه اژدها بر آب حکومت می‌کرد. یک دختر اژدها به روشن‌ضمیری رسیده بود. او یک آرهات شایسته پرستش بود. او فقط هشت سال داشت. بعد از اینکه همه به او شک کردند، او این را ثابت کرد.

اما این افراد، آنهایی که او و منجوشری را زیر سوال بردند آنها نیز در سطح بالایی بودند نه آن‌قدر بالا به‌اندازه آرهات یا بودا، اما احتمالاً در سطحی بدون بازگشت بودند، یعنی اگر نخواهند هرگز مجبور نیستند دوباره به زندگی انسانی بازگردند. آنها دیگر بالا بودند. بنابراین وقتی او آن را ثابت کرد، آنها تواستند او را ببینند که خود را در کشورهای دیگر، مناطق دیگر، قلمروهای دیگر متجلی کرد و هویت خود را به‌عنوان یک وجود بسیار روشن‌ضمیر آشکار ساخت و به موجودات دیگر و باادراک در سرزمین‌های خیلی دور آموزش می‌داد.

منجوشری گفت: "یک دختر از ساگارا پادشاه اژدها، تنها هشت سال دارد. او خردمند است؛ قابلیت‌های خوبی دارد؛ و همچنین به خوبی تمام قابلیت‌ها و اعمال موجودات باادراک را می‌داند. او به قدرت یادآوری دست ‌یافته است. او به قدرت یادآوری دست‌ یافته است. او تمام گنجینه‌های عمیق مخفی که توسط بوداها تعلیم داده شده را حفظ می‌کند، وارد مراقبه عمیق می‌شود و به خوبی قادر به تشخیص تمام دارماها است. «او فورا اندیشه بودی (روشن‌ضمیری) را پدید آورد و به مرحله عدم بازگشت رسید. فصاحتی بی‌مانع دارد و با چنان دلسوزی به به موجودات باادراک می‌اندیشد که گویی فرزندان خودش هستند. فضایل او کامل است. افکار و توضیحات او ظریف و گسترده، با رحمت و دلسوزی هستند. او ذهنی هماهنگ دارد و به بودی (روشن‌ضمیری) رسیده است.»

بودیساتوا پراجناکوتا گفت: "تاتاگاتا شاکیامونی را می‌بینم که بی‌وقفه اعمال سخت و شدیدی را برای کالپاهای بی‌پایانی انجام می‌دهد، اجر و فضیلت را در حین جستجوی طریق بودی (روشن ضمیری) می‌اندوزد. با نگاه به کیهان بی‌کران بزرگ، هیچ جایی حتی به‌اندازه یک ‌دانه خردل نیست که این بودیساتوا زندگی خود را بخاطر موجودات باادراک رها نکرده باشد. او فقط پس از این به روشن‌ضمیری کامل رسید. باورش سخت است که این دختر اژدها فورا به روشنی‌ضمیری کامل برسد.»

قبل‌از اینکه صحبتش تمام شود، ناگهان دختر پادشاه اژدها در حضور آنها ظاهر شد. او با سجده‌ای محترمانه به بودا به گوشه‌ای رفت و این نثر را در مدح گفت: «بودا عمیقاً به خصوصیات خیر و شر آگاه است، «بودا عمیقاً به خصوصیات خیر و شر آگاه است و او کاملاً ده جهت را روشن می‌کند. بدن لطیف و پاک دارمای او ۳۲ علامت دارد؛ بدن دارمای او با ۸۰ خصویت نیک آراسته است. او را دیواها و انسان‌ها مورد پرستش قرار می‌دهند و از سوی اژدها‌ها مورد احترام است. هیچ موجود باادراکی نیست که به او ادای احترام نکند. به‌علاوه اینکه من با شنیدن او به روشنی‌ضمیری خواهم رسید، تنها توسط یک بودا قابل فهم است. من تعالیم "ماهایانا" را آشکار خواهم کرد و موجودات باادراک در رنج را نجات می‌دهم.»

آن زمان، "سارپیوترا" به دختر اژدها گفت: "می‌گویی که به‌زودی به والاترین راه دست خواهی یافت. باور این موضوع مشکل است. چرا مشکل است؟ بدن زن آلوده است؛ آن وسیله مناسبی برای دارما نیست. چگونه می‌توانی به بالاترین روشن‌ضمیری دست یابی؟ طریق بودا طولانی است. آدم تنها پس‌از انجام تمرینات سخت و تمرین کامل کمالات طی کالپاهای (اعصار و دوران) بی‌شمار می‌تواند به آن دست یابد. به‌علاوه بدن زن پنج مانع دارد. مورد اول ناتوانی در تبدیل‌شدن به یک برهمای بزرگ است. مورد دوم ناتوانی در تبدیل‌شدن به یک ساکرا است. مورد سوم ناتوانی در تبدیل‌شدن به مارا و مورد چهارم ناتوانی در تبدیل‌شدن به پادشاه چرخ گردان دارما (کاکروارتین) است. مورد پنجم ناتوانی در تبدیل‌شدن به یک بودا است. چگونه می‌توانی با بدن زنانه خود سریعاً یک بودا شوی؟»

بعد دختر اژدها، جواهری گران‌بها را به بودا اهدا کرد که ارزش آن، چند برابر ارزش کیهان بود، و بودا آن را پذیرفت. دختر اژدها با بودیساتوا پراجناکوتا و ساریپوترا محترم صحبت کرد و گفت: «من جواهری گران‌بها را پیشکش کردم و باگاوات آن را پذیرفت. آیا آن سریع انجام شد یا خیر؟» پاسخ دادند و گفتند: بسیار سریع انجام شد!" دختر اژدها گفت: «از طریق قدرت‌های متعالی تان من را نگاه کنید که من حتی سریعتر از آن یک بودا می شوم.» بعد اعضای آنجا دختر اژدها را دیدند که فوراً به شکل یک مرد تغییر پیدا کرد، تمرینات بودیساتوایی را کامل کرد، به سرزمین ویمالا (سرزمین پاک) در جنوب رفت، به روی گل نیلوفر جواهرنشان نشست و به بالاترین و کامل‌ترین روشن‌ضمیری دست یافت، دارای ۳۲ نشانه و ۸۰ خصوصیت ممتاز شد و دارمای حقیقی را بخاطر موجودات باادراک در ده جهت به‌طور جهانی توضیح داد.

بعد بودیساتواها، سراواکاها، هشت نوع دیوا، اژدها، و غیره، انسان‌ها و غیرانسان‌های دنیای ساها (مادی) همه از دور دیدند که دختر اژدها یک بودا شده بود و دارما را به‌طور جهانی بخاطر انسان ها و دیواها در آن گردهمایی آموزش می دهد. آنها خیلی خوشحال شدند و از دور او را گرامی داشتند. با شنیدن دارما، تعداد بی‌شماری از موجودات باادراک روشن‌ضمیر شدند و به سطح عدم بازگشت رسیدند. تعداد بی‌شماری از موجودات باادراک پیش‌گویی‌هایی از بودا شدن خود در آینده دریافتند. سرزمین "ویمالا" (پاک) به شش شیوه لرزید. در دنیای ساها (مادی)، سه هزار موجود باادارک بودند که می‌خواستند روشن‌ضمیر شوند و پیش‌گویی‌هایی از دستیابی نهایی خود به بوداییت دریافت کردند. بودیساتوا پراجناکوتا، ساریپوترا و کل مجلس این را در سکوت پذیرفتند و باور کردند. ~ سوترای لوتوس، فصل ۱۲

پس آنها سجده کردند یا از دور به او ادای احترام کردند و به او ایمان آوردند. حتی مانجوشری به آنها گفت، آنها باور نکردند، چون او یک زن بود. «اگر او زن است چگونه می‌تواند روشن‌ضمیر و آرهات شود؟» حتی منجوشری به آنها گفت آنها مانجوشری را باور نکردند. باورتان می‌شود؟ بودیساتوا مانجوشری یک آرهات با بالاترین خرد در حلقه بودا در آن زمان بود.

اما برخی راهب‌ها و راهبه‌ها می‌توانند آینده را ببینند. آنها می‌توانند مرا نیز ببینند. برای همین وقتی از هیمالیا برگشتم، محبت او را جبران کردم بوسیله انتقال این روش کوان یین به او و دخترش، فقط آن دو نفر. و آنها به من خیلی ایمان داشتند و همچنان این روزها مرا استاد خطاب می‌کنند وقتی مبلغی برای معبدشان تقدیم کردم. گفتند، «ممنون استاد» و این‌ها. من آنجا نبودم. من افرادی را برای ارائه آن فرستادم. من به چند معبد پیشکش کردم اما نمی‌خواهم بگویم چند تا و کجا.

و وقتی برای اولین بار ملاقات کردیم، او چیزهایی به من یاد داد، حداقل یک سوترا به من داد. در آلمان، آن زمان، نمی‌دانستم از کجا سوترا پیدا کنم، پس او یکی به من داد. آن را بخاطر دارم، هر چه خوانده بودم مال قبل بود، خیلی وقت پیش، در آولاک (ویتنام) بود. در آلمان نمی‌توانید یک سوترای آولاکی (ویتنامی) پیدا کنید ـ بسیار سخت است. و او به من خیلی ایمان داشت، هنوز هم دارد، و در آنزمان، او هرچه درباره آئین بودایی می‌دانست به من گفت آن زمان هنوز در سراسر زمین سفر می‌کردم و هنوز جایی برای یافتن روشن‌ضمیری نرفته بودم.

اما آنهایی که گفتند پناه بردم - اما او خیلی متواضع بود- او مرا به‌عنوان پیرو یا شاگرد خود نپذیرفت، چون وقتی به یک راهب یا راهبه پناه می‌برید آن‌وقت باید به آنها پیش‌کش ‌کنید و این‌ها. او این را قبول نکرد. او مرا نزد راهب دیگری برد که معبدی داشت. او هیچ معبدی نداشت و فکر می‌کرد که یک زن است و بیکشونی کامل نیست. او در آن زمان ۲۵۰ حکم را نپذیرفته بود تا یک یک بیکشونی واقعی شود، یعنی یک راهبه کامل نبود. بنابراین، او مرا نزد راهبان کاملاً باتجربه و کامل برد تا به آنها پناه ببرم و واقعاً چیزی نبود. آنها تنها ممکن است پیشکش مالی شما را بگیرند و فقط به شما بگویند «بسیار خب، اکنون شما شاگرد بودا، سانگا و دارما هستید.» همین.

و چیزی به من یاد ندادند. آن به‌اصطلاح دو راهب، راهبان بزرگ که معبد داشتند، اصلاً چیزی به من یاد ندادند، نه بیشتر از آن راهبه‌ که به من یاد داد یا حتی یک سوترا به من داد. و بعد وقتی برای تعلیم به جای دیگری رفتم، مرا برای مرتدبودن یا هرچیزی سرزنش کردند. هیچ‌چیزی به من یاد ندادند. اگر من یک مرتد هستم، باید به من یاد می‌دادند که چگونه مرتد نباشم.

اما مهم نیست، انسان‌ها این‌طور هستند. راهبان، راهبه‌ها، آنها هم انسان هستند. آنها هنوز قدیس نیستند. برای همین است. بوداها فرق دارند. بودا به‌عنوان یک انسان متولد شد، اما او یک انسان نبود. او گفت همیشه یک بودا بوده است، فقط‌اینکه این بار پس‌از یک چرخه کامل از کار و خدمت در دنیای انسان‌ها بازگشته است. به این شکل بود. پس این آخرین بار بود. او چرخه کامل را، از بودا تا دوباره بودا‌شدن را طی کرد. به آن شکل. اما او از ازل بودا بوده است. در طی ایئون ها، ایئون ها طی اعصار و دوره‌های بی‌شماری از بسیاری زمین‌ها، بهشت‌ها، ویران‌شده، بازسازی‌شده - او برای مدت‌ها بودا بوده است. آن‌قدر طولانی که هرگز نمی‌توانید حساب کنید. به این می‌گویند چندین و چند ایئون. همین امر درباره مایتریا بودا و بسیاری از بوداهای دیگر صادق است. البته ممکن است یک انسان هم بودا شود.

Photo Caption: پژمرده می شویم تا از جان های بهار بعدی محافظت کنیم!

دانلود عکس   

بیشتر تماشا کنید
همه قسمت‌ها  (13/20)
1
2024-11-24
7385 نظرات
2
2024-11-25
3853 نظرات
3
2024-11-26
3671 نظرات
4
2024-11-27
3395 نظرات
5
2024-11-28
3205 نظرات
6
2024-11-29
3020 نظرات
7
2024-11-30
3095 نظرات
8
2024-12-01
3136 نظرات
9
2024-12-02
3218 نظرات
10
2024-12-03
2722 نظرات
11
2024-12-04
2570 نظرات
12
2024-12-05
2501 نظرات
13
2024-12-06
2538 نظرات
14
2024-12-07
2408 نظرات
15
2024-12-08
2362 نظرات
16
2024-12-09
2326 نظرات
17
2024-12-10
2134 نظرات
18
2024-12-11
2355 نظرات
19
2024-12-12
2129 نظرات
20
2024-12-13
2116 نظرات
به اشتراک گذاری
به اشتراک گذاشتن در
جاسازی
شروع در
دانلود
موبایل
موبایل
آیفون
اندروید
تماشا در مرورگر موبایل
GO
GO
Prompt
OK
اپلیکیشن
«کد پاسخ سریع» را اسکن کنید یا برای دانلود، سیستم تلفن را به درستی انتخاب کنید
آیفون
اندروید